چهارشنبه سوم مرداد موسسه هفت اقلیم در ادامه دیدار با نویسندگان پیشکسوت میزبان یارعلی پورمقدم بود. نویسنده ای که در حوزه ادبیات داستانی و هم ادبیات نمایشی فعال است. صاحب کافه شوکا که چهار دوره مسابقه عکاسی با عنوان "عکاسی کوچه" در آن برگزار شده است. این نشست با حضور پوریا فلاح برگزار ش.
پوریا فلاح: شروع نویسندگی شما چطور بود و چی شد که وارد این رشته شدید؟
پورمقدم: من خیلی اتفاقی وارد این کار شدم. سال 54-55 جایی با دوستم در مسجد سلیمان مشغول گپ و گفت بودیم که اتفاقی مجلۀ تماشا جلوی دستم افتاد و شروع کردم به ورق زدنش. آنجا چشمم به فراخوان یک جشنواره نمایشنامه نویسی افتاد. به دوستم گفتم من این جشنواره اول می شوم. همان شب برگشتم خانه و بخشی از نمایشنامه را نوشتم و در آن جشنواره هم اول شدم!
پوریا فلاح: چی شد که به داستان سوق پیدا کردید؟
پورمقدم: راستش من خودم را بیشتر نمایشنامه نویس می بینم و داستان های خودم را هم مونولوگ های نمایشی می دانم. ولی قصه نویس هم هستم!
فلاح: شما در جلسات پنجشنبه های گلشیری هم شرکت داشتید و اسمتان در بین نویسنده های آن حلقه مطرح است. از آن جمع بگویید.
پورمقدم: من فکر می کنم یکی از شانس های زندگی ام آشنایی به جلسه های داستان پنجشنبه بود. راستان برای اعضاء آن جدی بود و همه شمشیرها را از رو بسته بودند و در زمینه نقد داستان کسی با کسی شوخی نداشت. در واقع جلسه های پنجشنبه همزمان و یا به تاثیر از جلسات سه شنبه های کانون نویسندگان بود. آن زمان که ما جلسات پنجنبه را راه انداختیم کانون نویسندگان تمرکزش رو بحث های سیاسی و دموکراسی رفته بود و ادبیات در آن خیلی کمرنگ شده بود. این شد که ما تصمیم گرفتیم جلسات پنجشنبه را که تمرکزش روی ادبیات بود راه بیندازیم. در آن جلسه آنقد فضا جدی بود که اگر مکبث را آنجا به اسم خودم می خواندم هزار ایراد به آن می گرفتند!
فلاح: کافه شوکا در زندگی شخصی شما خیلی نقش مهمی دارد. در آثار ادبی و زندگی شما می شود تاثیرات کافه شوکا را دید و حتی می شود گفت که فضای آثار شما متاثر از فضای کافه شوکا است. چی شد که شما به سمت کافه داری رفتید؟
پورمقدم: من در زندگی ام هیچوقت کارم را خودم انتخاب نکرده ام. برقکاری و مرغ داری و کارهای جورواجور کردم تا یکباره کافه شوکا جلوی راه من سبز شد و آدمی مثل من شدم کافه چی!
فلاح: کافه شوکا در طی این سال ها پاتوق ادبی و هنری اهالی هنر بوده است. از جایگاه کافه شوکا در ذهنتان بگویید.
پور مقدم: در شرایط مساوی اگر داور جایزه نوبل باشم به کسی جایزه می دهم ک ده سال سابقه کافه داری داشته باشد! چون اساساُ کافه داری به شما تفکر محفلی بودن را می دهد. در کافه شوکا آدم های زیادی رفت و آمد داشته اند و حتی مهمان ها و شاعران فرانسوی می آمدندد.
پوریا فلاح : شما لحظه ها را خلق کرده اید؛ به شکلی نویسنده داستان کوتاه هستید. داستان های کوتاهی که نوشته اید چه در صفحه فیس بوک و چه در کتاب هاتان که چاپ شده اند، لحظه ها و آن هایی هستند که خودتان هم حضور دارید چه به عنوان راوی و چه در مقام نویسنده و شخصیت های داستان تان را می توانید در چند پاراگراف خلق کنید که این کار دشواری است. اما در زمینه رمان اثری از شما نخوانده ایم. نظرتان درباره وضعیت رمان در کشور چیست؟
یارعلی پورمقدم : رمان به طور تاریخی یک جریان میرنده است. تراژدی انسان معاصر است در یک موقعیت. رمان امیرکبیری است که در حمام فین کاشان رگش را زده اند و نمی دانم کی قرار است از بین برود؛ ده سال دیگر یا صد سال. ذات ماجرای رمان یک مسئله تئوریک است.
پوریا فلاح : در داستان کوتاه نویسنده های موفق تری داریم نسبت به رمان. اما بالاخره جریان رمان نویسی وجود دارد. چرا رمان در اشل خودش در این چهل سال نتوانسته رشد کند؟
یارعلی پورمقدم :چون در این زمانه شیپور را از سر گشادش می زنند. البته من آسیب شناس این ماجرا نیستم اما فکر میکنم ما چون سنت حکایت داریم و سنت روایت متمایل هستیم به داستان کوتاه و رمان به معنی واقعی و در قالب جهانی نداریم. بیشتر رمان نویسان ما که سمت رمان رفتند با همان تفکر داستان کوتاه رفتند سراغ رمان نوشتن. به نظرم بیشتر مسئله مالی بوده برای نویسنده های ما تا بر اساس یک ضرورت.
فلاح: شما به عنوان نویسنده در این همه سال حدود 10 اثر نمایشی و داستانی نوشته اید. اما این دوره یکی با 5 سال فعالیت یکهو 10تا رمان بیرون می دهد. دلیلش چیست؟
پورمقدم: این بحث در گذشته بوده.بحثی آن زمان هم بود که چون ما سنت رمان نویسی نداشتیم. برای همین عده ای معقد بودند که باید من بید زودتر مسیری که طی نکرده ایم را به سرعت طی کنیم و شروع کنیم به رمان نوشتن که دوره گذار ما که در اروپا چندصد سال قدمت دارد یکشبه طی شود! در صورتی که ما نقشه ی کوه ها، جنگل ها و دریاها را داریم اما نقشه ی فرهنگ ها را نداریم. فرهنگ دستاورد بشر است در طول تاریخ و رمان به عنوان یکی از شاخصه های این دستاورد.
فلاح: شما از چه سالی زدگاه تان مسجد سلیمان را ترک کردید؟
پورمقدم: ماجرای آمدن من از مسجد سلیمان بر می گردد به اولین دوره مجلس شورای اسلامی که من کاندیدای مجلس شده بودم و با رزومه ادبی وارد گود انتخابات شده بودم. من در آن انتخابات نفر آخر شدم و بعد از آدمی قرار گرفتم که حتی عقل درست و حسابی هم نداشت. این شد که من همان شب چمدانم را بستم و برای همیشه شهرم را ترک کردم و دیگر هرگز به آنجا برنگشتم.
فلاح: شما چهل سال است ساکن تهرانید و توی این سال ها لهجه تهرانی را با لهجه بختیاری مخلوط کرده اید. این لحن با اینکه نقطه قوتی است، اما انگار آدم های کافه شوکا هستند و خیلی ها را نادیده گرفته!
پورمقدم: خودم اینطور فکر نمی کنم و تلاش کرده ام کسی را نادیده نگیرم. به نظرم به قول گلشیری که توانمندی زیادی در ساخت فضاهای متفاوت داشت، نویسنده باید مثل یک فوتبالیست دوپا باشد و من سعی کرده ام توی نوشتن دوپا باشم و فضاهای متفاوت را تجربه کنم.
فلاح: شما تجربه های متفاوتی در نوشتن کرده اید. یکیش همان مجموعه یادداشت های یک اسب هست. ماجرای نوشتن این کتاب چه بود؟
پورمقدم: روزی توی کافه با بهرام دبیری نشسته بودیم. پیشنهاد دادم بیاییم داستان های شاهنامه را من برای بچه های 13 تا 15 سال بنویسم و او هم قرار شد کار تصویرسازی آن را انجا دهد. ولی توی کار ترجیح دادم روایت ها را با ذهن خودم تغییر بدهم. مثلا در داستان رستم و سهراب رخش نمی آید مستقیم داستان رستم و سهراب را بگوید بلکه داستان اسب تهمینه را روایت می کند!
فلاح: کدام را بیشتر ترجیح می دهید؟ داستان یا کافه شوکا؟
پورمقدم: من در زندگی واقعی دلم دختر می خواست اما خدا دو پسر به من داد! کافه شوکا برای من حکم همان دختری را دارد که آرزویش را دارم.
یکی از حضار: شما از مقطعی به بعد خودتان ناشر کارهای خودتان بودید. چرا با نشری کار نکردید؟
پورمقدمک من از وقتی دستم به دهنم رسید دیگر تصمیم گرفتم که کارهایم را خودم منتشر کنم و قراردادم را با اکثر ناشرهایی که کار کردم باطل کردم. علتش هم این هست که تا زنده ام یک چاپ می خورد با دلم. دلیل دیگرش هم این است که دنگ و فنگ سرو کله با ناشران رو ندارم. در مقدمه اکثر کتاب هایم هم نوشته که چاپ اول و آخر!
در ادامه این نشست آقای پورمقدم قسمتی از یادداشت های یک لاابالی را برای حضار خواند.